خداي تا خم اين برکشيده ايوان کرد

شاعر : عبيد زاکاني

در او نشيمن ناهيد تير و کيوان کردخداي تا خم اين برکشيده ايوان کرد
ميان عرصه‌ي ميدان صنع گردان کردبه دست قدرت چوگان حکم و گوي سپهر
چراغ ماه ز قنديل مهر تابان کردنشاند شعله‌ي خورشيد در خزانه‌ي شب
محل ناميه در چار طاق ارکان کردبه دار شش جهت انداخت مهره‌ي ايام
مشيتش به کرم خاکرا سخندان کردارادتش به عطا جسم را روان بخشيد
هزار شعبه در کائنات پنهان کردز بهر کوکبه‌ي حادثات تقديرش
زمام ملک به فرمان شاه ايران کردز بامداد ازل تا به انقراض ابد
که آسمان لقبش پادشاه و سلطان کردجهانگشاي جوانبخت شيخ ابواسحاق
به هرچه رفت قضا امتحان فرمان کردقضا شکوه قدرقدرتي که فرمانش
حمايت مه تابان و مهر رخشان کردخجسته قبه‌ي قدرش به زير سايه‌ي جود
نديد اگرچه بسي گرد خاک دوران کردبه هيچ دور چنين تاج بخش چشم فلک
هرآنکه عزم در خسرو جهانبان کردحريم دايره‌ي امن شد چو صيد حرم
به تيغ تيز رو و کلک عنبرافشان کردکفش چوکار جهانرا حوالت بد و نيک
هر آنحديث که دشوار بود آسان کردهرآن قضيه که مشکل نمود سهل آمد
کسيکه خانه‌ي موري به ظلم ويران کردز عدل شاه سر خود چو مار کوفته يافت
که ديو را هوس منصب سليمان کردحديث خسرو پرويز آن مثل دارد
هرآنکه دعوي عصيان و قصد کفران کردتو عين معجز سلطان نگر که با سلطان
عنان زنان به جهنم رکاب رنجان کردهنوز پاي نياورده در رکاب غرور
چو بندگان تو با حضرت تو پيمان کردجهان پناها اقبال تا به روز شمار
ستم چويا و گيان روي در بيابان کرداز آنزمانکه کمان تو کرد پشتي عدل
در آن زمان که جهان را خداي بنيان کردچو قهر و لطف تو در کاينات کرد اثر
قدر ز قطره‌ي اين عين آب حيوان کردقضا ز شعله‌ي آن آتش جهنم ساخت
که همچو زلف بتان خاطري پريشان کردبه عهد عدل تو در پيچ و تاب ماند کسي
کريم نفس تو با هرکه هست احسان کردبلند نام تو هرجا که رفت تحسين يافت
که دشمنان ترا تير چرخ قربان کردجهان به کام تو و دوستان جاه تو باد
حساب صد يک آنرا شمار نتوان کردبقاي عمر تو چندانکه تا به روز شمار